معنی دچار توهم

حل جدول

دچار توهم

خیالاتی


یک توهم

اثری از زیگموند فروید


توهم خطرناک

امرانه


توهم گرایی

خیالبافی

لغت نامه دهخدا

توهم

توهم. [ت َ وَهَْ هَُ] (ع مص) گمان بردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در وهم انداختن و گمان بردن. (آنندراج). دروهم انداختن. (غیاث اللغات). انگاشتن. گمان بردن. گمان کردن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). ادراک معنی جزئی مختص به محسوسات. (از تعریفات جرجانی). در اصطلاح حکماء قسمی ادراک است و آن ادراک معانی جزئی غیرمحسوس موجود در ماده است. مانند: کیفیات و اضافات مخصوص به امور جزئی، بنابراین شرط است در آن که ادراک شده امری جزئی باشد، چنانکه در احساس و تخییل شرط است لیکن حضور ماده در قوه ٔ وهمیه شرط نیست چنانکه در احساس لازم است و نیز اکتناف هیئت شرط نیست بخلاف تخییل که اکتناف هیئت در آن لازم است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اِ) خیال و وهم و تصور و گمان و پندار و ظن و شک و شبهه و احتمال. (ناظم الاطباء). توهم یا تجسم خیال، شخص در رؤیا صور ذهنی خود را دارای حقیقت خارجی میداند. چنانکه همین اعتقاد را هنگام بیداری نسبت به خیالات خود پیدا کند، می گوئیم دچار توهم است. پس توهم یا تجسم خیال وقتی دست میدهد که خیالات و تصورات بجای ادراکات حسی گرفته شوند. (روانشناسی از لحاظ تربیت دکتر سیاسی چ 3 ص 188):
توهم هست عزرائیل و فضلت هست میکائیل
چو اسرافیل شد منطق خرد جبریل باطیران.
ناصرخسرو (دیوان ص 360).
آن به علاج از تن خود زهر برد
وین به یکی گل ز توهم بمرد.
نظامی.
- در توهم بودن، در وهم و خیال بودن. (ناظم الاطباء).


توهم کردن

توهم کردن. [ت َ وَهَْ هَُ ک َ دَ] (مص مرکب) پنداشتن. گمان بردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گمان کردن و پنداشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به توهم شود.


دچار

دچار. [دُ] (اِ) دو چار. دو چهار. ملاقات کردن. رسیدن دو کس بهمدیگر بیک ناگاه و یا بی خبر. (برهان). تصادم ناگهانی دو تن بهم. رسیدن به ناموافقی یا جانوری درنده یا امری ناملایم. || (ص) گرفتار. مبتلی.

فرهنگ معین

توهم

(تَ وَ هُّ) [ع.] (مص ل.) گمان بردن، پنداشتن.

فرهنگ عمید

توهم

وهم داشتن، گمان بردن، به گمان افتادن، خیال و گمان‌ کردن،


دچار

گرفتار، مبتلا،
* دچار شدن: (مصدر لازم)
گرفتار شدن، مبتلا گشتن،
به درد و مرض یا امری ناملایم مبتلا شدن،
[قدیمی] به شخص ناموافق برخورد کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

توهم

پندار، خیال، زعم، ظن، گمان، وهم،
(متضاد) یقین، بیم، ترس، اضطراب، وحشت، پنداشتن، گمان کردن

فارسی به عربی

توهم

هلوسه

فرهنگ فارسی هوشیار

توهم

گمان بردن، در وهم انداختن

فارسی به ایتالیایی

توهم

illusione

گویش مازندرانی

دچار

دچار مبتلا

معادل ابجد

دچار توهم

659

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری